خاطرات پراکنده یک نانویسنده

خودزندگی نامه پنهانی خانم الف

خاطرات پراکنده یک نانویسنده

خودزندگی نامه پنهانی خانم الف

الف تصمیم می گیرد

شش سالگی ام پیوند می خورد به رویایی که خیلی دوستش دارم. تازه کودکستان می رفتم و همیشه عقب ماندن از دوستانم برایم سنگین بود. آنقدر زندگی خانوادگی ام در واقعیات می گذشت و فاصله سنی اطرافیان از من زیاد بود، که هیچوقت تخیلم فرصت پرش نداشت. برای همین وقتی که آن شب برای اولین بار خواب دیدم، تا عرش پرواز کردم. و وقتی نوشتن یاد گرفتم در دفترچه خاطراتم ثبتش کردم. برای هیچکس هم تعریفش نکردم. شاید یکی دو نفری دانسته باشند، اما این یکی مال خود خودم است.

خودم را می دیدم که بزرگ و بزرگوار شده بودم. شهردار شده بودم. دانشمندی بودم که دستگاهی اختراع کرده بود که تمام مایحتاج مردم را تامین می کرد. اتوماسیون پیشرفته اش را می دیدم و ذوق می کردم. محبوبیتم حتی در خواب برایم شیرین بود.

آنجا بود که تصمیم گرفتم مشهور شوم. الان هم بزرگترین حس درونی ام همین شهرت است. جاه طلبی اما بعضی وقت ها سر آدم را به باد می دهد. دست می کشم به گردنم. نه! هنوز سر جایش است. سرم را می گویم.

نظرات 3 + ارسال نظر
خانوم قهوه شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:50 ب.ظ http://paatough.blogfa.com

مرسی که بهم خبر دادی

سارا شنبه 12 دی‌ماه سال 1388 ساعت 09:55 ب.ظ http://acme.blogfa.com

سلام الف جان .
الان فقط اومدمکه بگم خونه ی جدیدت مبارک باشه .
تو هم از بلاگفا رفتی ؟

من هم قبلا می خواستم بیام بلاگ اسکای . اما خوب اینجا شکلک نداره دیگه .
هی من مجبور می شم اینجا واسه صاحبان وبلاگ ، از خودم شکلک در بیارم .

ولی خوب امنتیتش بهتر از بلاگفا است . مثلا تا حالا ندیدم یهو مثل وبلاگ بلاگفایی ها ، صبح پاشی و ببینی یکی دیگه هم کلید خونه ات رو داره .

می دونی الف جان .
بیشتر برای این نمیام بلاگ اسکای که می ترسم یه روز چشم باز کنم و ببینم ، مشکلی برای ثبت مطلب ندارم ، وبلاگم الکی فیلنتر نمی شه ، کسی تحت عنوان هکر یه کامنت خصوصی برام نزاشته که دوست جان ! با اجازه فلان پستت رو حذف کردم ( ها ها ها ها ها ) ----------> ای روی یخ بخنده !!!!

و یهو توی یه دنیای آروم و بی دغدغه ! قلبم وایسه و نتونم شرایطی رو که متفاوت با شرایط (تا کنونم ) بوده ، تحمل کنم .

ای الف جان !
این چیزا که برات نوشتم دیگه برام مثل شنیدن صدای مرغ و خروس ، موقع پا شدن از خواب ، برای یه روستایی ، عادی شده . نباشه که نمی شه .

ولی خوب . تو بنویس . بلکه ما هم سرمون این دفعه که خورد به سنگ ، محکم دردمون گرفت ، شاید آدم شدیم و تغییر رویه دادیم .



شکلک هم که نداری الف جان .
بزار یه دور واسه ات از خودمون شکلک در وکنیم : ---------------- > (-؛

[ بدون نام ] سه‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1389 ساعت 10:34 ق.ظ

الفی جونم .
تا به حال یه پس گردنی محکم نوش جان نمودی ؟
تا به حال دلت خواسته بزنی یکی رو له کنی ؟
اگه جوابت واسه اولی نه باشه ُ باید بگم که جواب من واسه دومی : خودد. هست .
پس مواظب بلبل زبونی هات باش ها .
به من راه ارتباطی نشون نده . کاریکه گفتمرو بکن .
منو هم می شناسی .
تو اونی که گفتم رو بکن . تا بگم ماجرا چیه .
اگه هم نکنی که میل خودته . از بزرگترین راز خلقت بی خبر می مونی .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد